چن سال پیش....
یه روز بعد از تعطیلی مدرسه با رفیقامون سوار اتوبوس شرکت واحد شدیم و ما همیشه وسط اتوبوس بودیم(نزدیک جایگاه بانوان)و همیشه کلی سروصدا و بگو بخند داشتیم. یه سری یکی از پیرزنا که اعصابش خط خطی بود! سرمون داد زدو شروع کرد به فحش دادن ما و در همین حین یکی از رفیقام در جواب بلند گفت:((حاج خانم چی شده مگه داداش!!!!!!)) یه دفعه کل اتوبوس از خنده منفجر شد.
پوووووف ینی از خنده تجزیه شدیما...پیرزنه هم دیگه هیچی نگفت بیچاره
تو همسایگیمون دو نفر هستن پدر و پسر بنام جلال و کمال .....یه پیرمرده مغازه دارم هست اسمش آقا خلیله.....
چند روز پیش گودزیلای 6 سالمونو فرستادم مغازه شیر بخره ..رفت برگشت گفتم از کی خریدی چند لحظه هنگ کرد بعد گفت از آقا خلال!!!!!!!
من....o_o
آقا خلیل!!!!
خلال بادام!!!o_o
چیپس خلالی مز مز !!!!!!!
مامانم میگه آب جوش میریزی بسم ا… بگو!ممکنه بریزی روی بچه جِن!
میگم:آخه مادر من! مگه جنها بیکارن بچه شونو بیارن تو ظرفشوییه ما؟
میگه: خب بچه ن دیگه ! شیطونن؛ خودشون میان !
من 0__0
بچه جن شیطون ^__^